یه کم داغ کنیم

+18/ همه چی از جون مرغ گرفته تا شیر آدمیزاد/مرجع خنده و شادی

یه کم داغ کنیم

+18/ همه چی از جون مرغ گرفته تا شیر آدمیزاد/مرجع خنده و شادی

3jok

هیچوقت گودی قاشق رو زیر شیر آب نگیرین

این توصیه نسل به نسل و سینه به سینه تو خاندان ما گشته تا رسیده به من

البته بابام وقتی اینو بهم میگفت پیرهنش خیس بود

فک کنم بابابزرگم اونطور که باید و شاید پیامو نرسونده بود !

.

.

.

مهمترین موردی که باید به کاربران ایرانی گوشزد کرد این است که

بابا جان اول ایمیل www نداره والا نداره بلا نداره

.

.

.

رانندگان ماشین های حمل مرغ به جلیقه ضد گلوله و اسلحه تجهیز شدند!

.

.

.

بد تر از رفتن

گندیست که انسانها به باور یکدیگر می زنند !

.

.

.

یکی از بچه ها لپ تاپش رو آورد پیش من ، وصلش کردم به مودمم که فایل دانلود کنم

میگه دانلود نکن حجمم کم میشه ! 

ینی تا این حد

.

.

.

فتح الله زاده : من صدای شما رو نمیشنوم آقای فردوسی پور !

فردوسی پور : الان صدای منو نمیشنوین !؟

فتح الله زاده : نخیر …!

.

.

.

یه سنگریزه وقتی تو کفش باشه دیگه یه سنگریزه نیست

قلوه سنگه !

.

.

.

حافظ: تـنــم از واسـطــه دوری دلـبــر بـگـداخــــــت. جـانــم از آتــش مـهــر رخ جـانـانــه بسوخت

 فروغ فرخزاد: ای شب از رویای تو رنگین شده. سینه از عطر توام سنگین شده

سهراب سپهری: دوست را زیر باران باید برد. عشق را زیر باران باید جست

 ترانه امروزی: دوست دختر من نازه، قلبش پر احساسه، عاشقش شدم تازه

 رپ: دوستت دارم کثافت! لعنت به اون قیافت

خدا از این به بعد رو به خیر کنه !!

.

.

.

بیاین چند دقیقه برای اونایی که با ماشینشون ساعت ها ترافیک رو تحمل میکنن

تا برسن باشگاه بدنسازی و سوار دوچرخه بشن

سکوت کنیم….

برای دیدن بقیه به ادامه ی مطلب مراجعه شود


ادامه مطلب ...

جک2

حیف نون به پسرش شک میکنه بهش میگه:ها کن ببینم!
پسره ها میکنه غضنفر میزنه تو گوشش بهش میگه:حالا دیگه میری دختر بازی؟
♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦
عاقد: عروس خانوم وکیلم ؟
عروس : پَـ نـه پَـ تو این بی شوهری برم گل بچینم؟!
♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦
ایرانسل در آینده ای نزدیک:
مشترک گرامی چه خبر؟ مامان بابا خوبن؟
بچه کوچولو چه طوره؟ الهی ایرانسل قربونش بره
مشترک گرامی یه طرح دارم پاییزه یکی سیم کارت بخر ، دوتا ببر
یکی میاره در خونتون یکی می دم به عموتون یکی هم واسه عمتون !
مشترک گرامی کاری باری نداری فعلا ؟ قربونت ایرانسل !
♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦
کی میگه ما مردا احساسات نداریم؟
من خودم بارها و بارها احساس تشنگی کردم
شاید باورتون نشه ولی احساس گشنگی هم می کنم !
♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦
یه وقتایی دیگه حسش نیست غصه بخوری
رسما” غصه تو رو میخوره
♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦
میگه: چرا زن نمیگیری؟
میگم: مرسی من همینطوری راحتم
میگه :‌آخه ما ناراحتیم تو راحتی !!
♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦
هم عاشقتم , هم ازت متنفرم , میانگین که بگیری میبینی برام مهم نیستی !
♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦
باباهامون جلوی باباهاشون پاشونو دراز نکردن
ما پاهامونو دراز کردیم اما به احترامشون جلوشون سیگار نکشیدیم
بچه هامون اگه تو جمع نزنن زیر گوشمون شانس آوردیم !
والللا
♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦
بنده خدا به رفیقش : یه پراید خریدم !
رفیقش : مدلش چنده ؟
بنده خدا : قرمزه !
رفیقش : گرون خریدی !!

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

برای دیدن بقیه به ادامه ی مطلب مراجعه شود


ادامه مطلب ...

شورت !!!!

اگر شما یک صبح از خواب بیدار شوید و ببینید یک شُرت ماماندوز مردانه که حدود دو کیلو گرم وزن دارد و لای خشتکش هم کمی فرسوده شده، بین نرده های پنجره آشپزخانه تان گیر کرده و اگر در همان لحظه ببینید لای پنجره هم کمی باز است و بعد با کمی دقت متوجه شوید جریان هوا اول از منفذها و سوراخهای آن شرت بد ترکیب عبور میکند و بعد وارد خانه شما می شود چه حسی پیدا خواهید کرد؟ من که قاعدتا در آن لحظه حس خوبی نداشتم و کلا نگاه زیباشناسانه ام نسبت به تمام شرتهای مردانه تغییر کرد. با دسته جارو شرت را از لای نرده ها بیرون کشیدم و خواستم به سطل زباله بیاندازم که زنگ در به صدا درآمد. با همان دسته جارویی که یک شرت نفرت انگیز زشت بر سرش مانند بیرقی که هیچ آرمان و ایدئولوژی خاصی ندارد به اهتزاز در آمده بود، در خانه را باز کردم. دقیقا همین را کم داشتم. آقای مصطفوی، همسایه دو طبقه پایینم جلوی در ایستاده بود آنهم با لبخندی که بی شباهت نبود با تابلوی لبخند ژکوندی که رویش ریده باشند و همان لحظه یک کامیون 18 چرخ از رویش رد شده باشد.
یکی از آن عرق گیرهای آستین دار سفید رنگ که مرا یاد اسیرهای عراقی می اندازد و یک پیژامه احمقانه که او را خیلی بیشتر از آن چیزی که بود ابله تر نشان می داد، پوشیده بود. گفتم ((سلام. بله؟)). گفت : ((سلام. خوبی؟ لباس من لای نرده شما...)) نگذاشتم حرفش تمام شود و دسته جارو را از پشت در بیرون آوردم و جلویش تکان دادم. درست مثل یک تماشاچی فوتبال که تیم محبوبش را تشویق می کند یا مانند سربازی که در سنگر پارچه سپیدی را به نشانه تسلیم تکان می دهد. کمی مکث کرد و مثل پدری که بعد از سالها فرزند گم شده اش را میبیند چشمانش برق زد و شرت را با احساس عمیقی در آغوش کشید. در این میان فقط جای یک موسیقی غمگین و چند قطره اشک خالی بود. بعد که معاشقه اش تمام شد، انگار که تازه متوجه جارو شده باشد سگرمه هایش را در هم کشید و گفت : ((حالا چرا با جارو؟ تمیزه)). دلم می خواست اینبار خود 120 کیلوئیش را سر دسته جارو می زدم و تکان می دادم. گفتم: ((انتظار نداشتید که با دست برش دارم؟))...انگار که بهش بر خورده باشد تشکری خشک و خالی کرد و رفت. وقتی دسته جارو را می شُستم در این فکر بودم که چطور ممکن است یک شرت 2 کیلویی را باد دوطبقه بالا بیاورد؟ روی پشت بام هم که کسی رخت پهن نمی کند تا احتمال بدهم از بالای بام افتاده! پس چطور ممکن بود چنین آشغالی لای نرده های آشپزخانه من گیر کند؟!

مصطفوی را در غروب روز گذشته به صورت صحنه آهسته تجسم کردم که در حیاط بالا و پایین می پرد در حالی که  شرتش را در هوا می چرخاند و می خندد. شرت را نوازش میکند و مانند کودکی خردسال آنرا بالا پایین می اندازد که ناگهان ضرب دستش زیاد می شود و شرت به طرزی کاملا سینمایی در نمایی کلوزآپ در آسمان چرخ می زند و لای نرده ها گیر میکند. او هم اندوهگین دستی لای موهای یکی درمیانش می کشد. تمام طول شب در حیاط بیدار می ماند و به پنجره ام چشم می دوزد تا من بیدار شوم و به محض اینکه پرده را کنار بزنم بیاید بالا و محبوبش را از من مطالبه کند. ظهر از پشت پنجره نگاهش میکردم که با یک کت و شلوار گران قیمت سوار اتومبیل گرانقیمتش میشد. حتما زیر کت و شلوار، آن شرت نفرت انگیز را پوشیده بود. انسانها موجودات پیچیده ایی هستند که فکر کردن درباره آنها مرا خسته و فرسوده، و گاهی هم عصبی می کند.

***************************************

اگه زیاد جالب نبود ببخشید

هول نده وحشی؟؟؟
.
.
.
.
.
.
.
.
دکترشریعتی، در صف برنج!!!

******************************************

در جنگ با امام حسین عمر بن سعد فریاد زد :اهل شام هستید ؟

.
.
.
جنتی پاسخ داد : په نه په !
رژیم گرفتیم فقط سالاد میخوریم.

*******************************************

پدر جان کنار وایسا خاکی نشی!
(مکالمه خداوند با جنتی زمانی که داشت حضرت آدمو خلق میکرد)


******************************************

یا ابوالفضل کتونیام نیست............ دکتر شریعتی در یکی از مساجد اسلامشهر


******************************************

سیاه نرمه نرمه! سیاه توبه توبه!

جنتی در حال مسلمان کردن بلال حبشی!!

******************************************

دوستان اگر مایل به همکاری هستید در قسمت نظرات همین پست جک ها و جملات خودرا بنویسید/ بنده میزارم تو پست ها البته جدید باشه ها!!!!

من باید کلاس پنجم باشم +18

یه پسربچه کلاس اولی به معلمش میگه :
خانوم معلم من باید برم کلاس سوم
معلمش با تعجب میپرسه برای چی ؟
اونم میگه :
آخه خواهر من کلاس سومه اما من از اون بیشتر میدونم و باهوش ترم
توی زنگ تفریح معلمه به مدیر مدرسه موضوع رو میگه اونم خوشش میاد میگه بچه رو بیار تو دفتر من چند تا تست ازش بگیریم ببینیم چی میگه
معلمه زنگ بعد پسره رو میبره تو دفتر بعد خانوم مدیره شروع میکنه به سوال کردن
خوب پسرم بگو ببینم سه سه تا چند تا میشه اونم میگه نه تا
دوباره میپرسه نه هشت تا چند تا میشه اونم میگه هفتادو دو تا
همینجوری سوال میکنه و پسره همه رو جواب میده دیگه کف میکنه به معلمش میگه به نظر من این میتونه بره کلاس سوم
خانوم معلم هم میگه بزار حالا چند تا من سوال کنم
میگه پسرم اون چیه که گاو چهار تا داره اما من دو تا دارم؟
مدیره ابروهاشو بالا میندازه که پسره جواب میده :
پا
دوباره خانوم معلمه میپرسه:
پسرم اون چیه که تو توی شلوارت داری اما من تو شلوارم ندارم
مدیره دهنش از تعجب باز میشه که پسره جواب میده :
جیب
دوباره خانوم معلمه سوال میکنه:
اون چه کاریه که مردها ایستاده انجام میدن اما زن ها نشسته و سگ ها روی سه پا
تا مدیره بیاد حرف بیاره وسط پسره جواب میده :
دست دادن
باز معلمه سوال میکنه :
بگو ببینم اون چیه که وفتی میره تو سفت و قرمزه اما وفتی میاد بیرون شل و چسبناک
مدیره با دهان باز از جاش بلند میشه که بگه این چه سوالیه که پسره میگه:
آدامس بادکنکی
دیگه مدیره طاقت نمیاره میگه بسه دیگه این بچه رو بزارید کلاس پنجم
من خودم همه سوالهای شمارو غلط جواب دادم!