آخرین خبر :
ﺗﺤﻘﻴﻘﺎﺕ غضنفر ، ﺑﺮﺍﻱ ﺷﻤﺎﺭﺵ پله ﻫﺎﻱ پله ﺑﺮﻗﻲ ، ﺑﻲ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﻣﺎﻧﺪ !
فوری: ترک ها در یک سرقت مسلحانه با یک کشته و چهار زخمی آب سرد کن بانک کشاورزی را بجای گاوصندوق ربودند
دیشب آخرین دندون شیری جنتی افتاد
جنتی : در هیچ قرنی به اندازه قرن 21 به من توهین نشده
از فردا طرح قهوه ای ایرانسل در سراسر کشور : فقط با پرداخت صد هزار تومان هر گوهی میخواهید بخورید
یه آخوند توخیابون بود. خبرنگار ازش پرسیدشما روزى چند کیلو گوشت میخورید؟ گفت 30 40 کیلو. گفت: چه زیاد. یه موتورى رد شد گفت حاج آقا .....رم تودهنت گفت ملاحظه بفرماید این 250۰ گرمش بود
فرشته ای است که در بهشت برای مومنین مکان و حوری جور میکند(خخخخخخخخ)
میگن تو جهنم تا میای چرت بزنی یه فرشته بنام کرمائیل میاد، نخ میکنه تو دماغت
..مادر ب واسطه ی درد زایمان بهشت رفت زیرِ پاش, هیشکی ب ما یه پشیزم واسه دردِ ختنه ک چیزی نداد ... :|
مسابقه پیامکی ایرانسل (هر پیام ۷۵تومان) برنده: هر روز لپ تاپ
سوال:
۱: اب خوبه؟ بله ۲: درخت چه رنگ است؟ سبز
۳: اهن سفت تره یا پنبه؟ اهن
سوال آخر: شخصی که نظریه بوروکراسی پست مدرن را باب کرد که بود و اون روز تو خلوت خودش به چی فکر میکرد!؟
هیچ لذتی بالاتر از خندوندن فرد در حال نماز نبود. خدایا مارا ببخش و بیامرز
بقیه در ادامه مطلب
• دیدین بعضیا عابر بانک رو با لپ تاپ اشتباه میگیرن. قشنگ نیم ساعتی باهاش کار میکنن!
• یک سال پولامو جمع کردم باهاش ماشین بخرم الان میتونم باهاش 3 تا سطل ماست سون بخرم!• یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود... (دقت کنید، هیچ کس نبود!) در آبادی کوچکی مردمی زندگی می کردند... حالا می فهم ما با قصه خواب نمی رفتیم ... لامصـــب همون اولش هنگ می کردیم!
بقیه در ادامه مطلب
این داستان واقعا زیبا بود گفتم بذارمش اینجا!!
مرد وارد کافه شد، به سمت بار رفت و یک آبجو سفارش داد.
گارسون گفت: حتماً قربان حساب شما میشود یک سنت.
مشتری با حالت متعجب پرسید: فقط یک سنت ؟ بعد به منو نگاه کرد و پرسید: قیمت یک آستیک آبدار و یک بطری شراب چقدر میشود؟
گارسون جواب داد: یک دولار.
مشتری پرسید: مالک کافه کجاست؟
گارسون جواب داد: طبقه بالا پیش همسر من.
مشتری پرسید: اون در طبقه بالا چه کاری با همسر تو انجام میده؟
گارسون جواب داد: همون کاری که من با کاسبی اون انجام میدم!!!
پدر: دوست دارم با دختری به انتخاب من ازدواج کنی
پسر: نه من دوست دارم همسرم را خودم انتخاب کنم
پدر: اما دختر مورد نظر من ، دختر بیل گیتس است
پسر: آهان اگر اینطور است ، قبول است
پدر به نزد بیل گیتس می رود
پدر: برای دخترت شوهری سراغ دارم
بیل گیتس: اما برای دختر من هنوز خیلی زود است که ازدواج کند
پدر: اما این مرد جوان قائم مقام مدیرعامل بانک جهانی است
بیل گیتس: اوه، که اینطور! در این صورت قبول است
پدر به دیدار مدیرعامل بانک جهانی می رود
پدر: مرد جوانی برای سمت قائم مقام مدیرعامل سراغ دارم
مدیرعامل: اما من به اندازه کافی معاون دارم
پدر: اما این مرد جوان داماد بیل گیتس است
مدیرعامل: اوه، اگر اینطور است، باشد
و معامله به این ترتیب انجام می شود
نتیجه اخلاقی: حتی اگر چیزی نداشته باشید باز هم می توانید چیزهایی بدست آورید. اما باید روش مثبتی برگزینید